شباهنگ
بدرود مهدوی کیا دیروز یکی از همان روزها بود؛ روزی که محجوب ترین ستاره تاریخ فوتبال این کشور، با صورتی صمیمی که بزرگوارانه نقاب انبوه غم هایش شده، چهار گوشه میدان را بوسید و برای همیشه ترکش کرد؛ زمینی که سردار هایش یک به یک وداع می کنند و سنگر را به سربارهای کم رمق و پرادعایش می سپارند. کاش در قامت خمیده قلم حنجره ای پیدا می شد تا با «سلام ای غروب غریبانه دل» حزن وداعت را باور کند، با «تو را می سپارم به دل های خسته» جایگاه ابدی ات را نشان بدهد، با «تو را می سپارم به مینای مهتاب» بهترین ها را برایت آرزو کند و با «خداحافظ ای شعر شبهای روشن» چشم انتظار تاریکی بی نجوای بعد از هجرتت بماند. کاش در پیکر رنجیده قلم دو پای رفتن پیدا می شد تا دل بکوچد به سرزمینی که در آن حیا را احترام می کنند، اسطوره ها را به صلیب بی تفاوتی نمی کشند و سخت به دست آمده را آسان از کف نمی دهند. به سرزمینی که در آن ستاره را دست کم در مسیر وداع آخرش به ستوه نمی آورند. به سرزمینی که در آن پاداش جنگ «پیروزی» است، نه خداحافظی! خودش خواست برود اما رفتنش به دست خودش نبود. بهتر از ما و شما هم می دانست که میان جماعتی زنده کش و مرده پرست نفس می کشد. بهتر از ما و شما هم می دانست که روزهای آخرش را باید در فرهنگی سپری کند که همواره خوش استقبال و بد بدرقه بوده. اگر نمی دانست، در همان برنامه نود مقابل عادل فردوسی پور و لابلای هق هق های کودکانه اش- که بعدها بارها و بارها به خاطرش نادم شد- نمی گفت: «یک روز هم نمی مانم. برمی گردم هامبورگ. آنجا دوستم دارند!» واقعا فکر می کرد اینجا کسی دوستش ندارد؟ چرا نباید دچار این توهم می شد؟ بعد از آن همه تکان و لرزه و غرش و فریاد، کوه دامن باز کرد و موشی که زاییده بود را پس انداخت! فقط یک موش! باشگاه پرسپولیس، با آن همه دبدبه و کبکبه، با آن همه فخرفروشی اش برای داشتن بیشترین هوادار و هواخواه در کهن ترین قاره جهان، برای وداع یکی از فاخرترین نام های تاریخش- مهدی مهدوی کیا- به سطحی ترین، دم دستی ترین، کم خرج ترین و سهل الوصول ترین اجماع ممکن رسیده بود؛ فینال جام حذفی... برای پرسپولیس نه خرجی داشت و نه برجی! هوادار که خود به خود می آمد، حریف که به خودی خود نامی بود، روز هم که به کفایت حساس! ابر و باد و مه و خورشید و همه و همه دست به دست هم داده بودند. پس چرا پرسپولیس نفعش را نبرد؟ هیچ کس هم نپرسیده بود که اگر مثلا پرسپولیس آن گل دقیقه آخر را به ذوب آهن نمی زد یا پنالتی داماشی ها خراب نمی شد الان مهدی باید کجا وداع می کرد؟ مهدی مهدوی کیا، همان پسری که روزی 60 میلیون ایرانی را از جا بلند کرد و دنبال خود در ورزشگاه ژرلاند فرانسه دواند، می خواست با احترام برود، همین اما پرسپولیس و رویانیان برایش چه کردند؟ ناگهان به یک سوال بزرگ می رسیم. آن شب، در 31 تیرماه سال 1377 محمد رویانیان کجا بود؟ آیا آن بازی تاریخی را دید؟ مهدی مهدوی کیا در آخرین روزها هم تا مرز بازی خوردن در فوتبال ایران پیش رفت. این رسم فوتبال ماست. حتی اجازه ندادند با رویاهای ساختگی اش تا آخرین روز خوش باشد. باز هم همان هذیان ها را قوت دادند و روی سرش ریختند. خداحافظی با اسطوره، به بدترین شکل و سیاق ممکن پیش رفت. درک دلیلش اما نه در قدرت ماست و نه در قدرت خود او.
آیا گل مهدی را دید؟ یعنی آن گل را دیده و ناگهان در فاصله 24 ساعت مانده تا خداحافظی بی شکوه او، ادعا می کند که روزی دیگر برای او با هامبورگ دیداری تدارک خواهد دید؟ یعنی با گل مهدی به هوا پریده و شاد شده و همراه با 60 میلیون ایرانی به خیابان ها ریخته و مهدی را به بهانه هامبورگ بازی داده؟!
کدام هامبورگ؟ خوش خیالی محض است که تصور کنیم روزی رویانیان و پرسپولیس به خاطر مهدی مهدوی کیا هامبورگ را به تهران می آورند. اگر قرار بود چنین شود، پیش از این لااقل در مورد دایی، استیلی، باقری، محمدخانی و صد قهرمان و چهره و اسطوره دیگر یک بار نمونه اش اتفاق افتاده بود. کدام هامبورگ؟ مهدی نه از پشت کوه های قاف آمده و نه تازه پای به این سرزمین گذاشته. دلخوشی اش قبل از بازی به همین رویاپردازی هایش برای وداع با هوادار و سکو و آزادی و زمین سبز و خاطراتش بود وگرنه اگر قرار بود هامبورگ به تهران بیاید و دو تیم درجه یک اروپایی هم برای خداحافظی اش با هامبورگ و پرسپولیس هم پیمان شوند و تورنمنتی راه بیندازند چرا تا جمعه هیچ خبری نشنیده بودیم؟ همه چیز یک شبه اتفاق افتاد؟