شباهنگ
ز همان ابتدا دروغ گفتند! مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟! پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست! ...
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟! پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست! از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!... اصلا این "او" را که بازی داد؟!... که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"! میبینی قصه ی عشقمان! خواندی: « زیرِ باران باید رفت » و رفتی. از باران، بدم میآید دیگر! love is wide ocean that joins two shores دیوانگی است که ازهمه گل های رزتنهابه خاطراینکه خاریکی ازانها دردست مافرورفته متنفرباشیم دیوانگی است که همه رویاهای خودرا تنها به خاطر اینکه یکی از انها به حقیقت نپیوسته رهاکنیم ازشیشه جلوبه زندگی نگاه کنیدنه ازاینه روبه عقب 1000مرتبه 900جمله عاشقانه را در 800جای مختلف به 700زبان پیش 600نفر مطرحکردم 500تای آنها 400جمله را در 300زبان در 200برگ ترجمه کردند برای تو در 90روز روزی 80دقیقه خواندم 70جمله تو را 60بار در 50روز روزی 40مرتبه قرائت کردم 30تای آنها را آموختی پس 20تای آنها را فراموش کردی 10تا از تو 9سوال کردم 8مرتبه به 7سوالم جواب دادی 6جواب کردی 5مرتبه تو را در 4ساعت دعوت کردم 3ساعت خواهش کردم 2ساعت التماس کردم . تا 1مرتبه گفتی : دوستت دارم مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. می تواند مشکلات خود را با او درمیان بگذارید بدون اینکه از مسخره شدن هراس داشته باشید. کسی است که خود واقعی شما را ببیند و به ظاهر شما توجه ندارد. وقتی درکنارش هستید احساس نگرانی نمی کنید و آرامش درقلبتان موج می زند. هرچه به فکرتان خطور می کند می توانید به راحتی با او در میان بگذارید. کسی که محدودیت های وجودتان را که دیگران در مورد آن دچار سو تفاهم می شوند درک کند. درکنار او بتوانید آزادانه نفس بکشید و حرف دلتان را به راحتی به او بزنید زیرا گفتارتان دراقیانوس سفید و ژرف صداقت و وفاداری او حل می شود. می توانید با او گریه کنید، بخندید و دعا کنید. او درکتان میکند و درهمه حال به شما عشق می ورزد. دوست واقعی فردی است که درکنارش می توانید جرئت نشان دادن هویت واقعی تان را به خود بدهید! دبیر ورزش: عشق تنها توپی است که اوت نمی شود. دبیر شیمی: عشق تنها اسیدی است که به قلب صدمه نمی زند. دبیر اقتصاد: عشق تنها کالایی است که از خارج وارد نمی شود. دبیر ادبیات: عشق باید مانند عشق لیلی ومجنون محور نظامی داشته باشد. دبیر جغرافی: عشق از فراز کوه های آسیا تیری است که بر قلب می نشیند. دبیر زیست: عشق یک نوع بیماری است که میکروب آن از چشم وارد می شود
از همان ابتدا دروغ گفتند!
عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible
زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن
love is something silent , but it can be louder than anything when it talks
عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود
love is when you find yourself spending every wish on him
عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی
love is flower that is made to bloom by two gardeners
عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند
love is like a flower which blossoms whit trust
عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید
love is afraid of losing you
عشق یعنی ترس از دست دادن تو
no matter what the question is love is the answer
پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد
when you have nothing left but love than for the first time you become aware that love is enough
وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست
love is the one thing that still stands when all else has fallen
زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند
love is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it
عشق مثل هوایی است که استشمام می کنیم آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون ان خواهیم مرد
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
در نتیجه خودم مینویسمش تا هر کسی دنبال معنایش گشت، جوابش را اینجا پیدا کند.
در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.
دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!
هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا میخواهد برود جنون دستش را میگیرد و راهنماییاش میکند.
به همین دلیل است که میگویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون میشود. پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که میبینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.
بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند و تنها نام خدایانشان را عوض کردند. در افسانههای روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس مینامیدند.
در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.
عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر میکند.